زنی با لباسهای كهنه و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محل شد و با فروتنی از فروشنده خواست كمی خواروبار به او بدهد.
وی گفت كه شوهرش بیمار است و نمی تواند كار كند، كودكانش هم بی غذا مانده اند.
فروشنده به او بی اعتنایی كرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش كند. زن نیازمند باز هم اصرار كرد. فروشنده گفت نسیه نمیدهد.
مشتری دیگری كه كنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می می شنید به فروشنده گفت: ببین خانم چه میخواهد خرید او با من.
فروشنده با اكراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم!
- فهرست خریدت كجاست؟ آن را بگذار روی ترازو، به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر !
زن لحظه ای درنگ كرد و با خجالت، تكه كاغذی از كیفش درآورد و چیزی روی آن نوشت و آن را روی كفه ترازو گذاشت.
همه با تعجب دیدند كه كفه ترازو پایین رفت.
خواروبار فروش باورش نمی شد اما از سرناباوری، به گذاشتن كالا روی ترازو مشغول شد تا آنكه كفه ها با هم برابر شدند.
در این وقت؛ فروشنده با تعجب و دلخوری، تكه كاغذ را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته است.
روی كاغذ خبری از فهرست خرید نبود، بلكه دعای زن بود كه نوشته بود:
ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده كن.
فروشنده با حیرت كالاها را به زن داد و در جای خود مات و مبهوت نشست.
زن خداحافظی كرد و رفت و با خود اندیشید:
فقط خداست كه میداند وزن دعای پاك و خالص چقدر است...!!!
خدایم ای بلند مرتبه ی مهربان :
ناتوانم، تنها به نگاهت ،به وجودت
،به حضورت در زندگانیم محتاجم.
خدایم قلبم را برای رسیدن به خودت به
نهایت پاکی ها منور بگردان .
ومرا در روز موعود در ردیف پاکان
قرار ده.
سپاس از اینکه به روزهای تاریکم
روشنی و رنگ،رنگی به سلیقه
خودت پاشیدی
خدایم برای بودنت در زندگانیم
سپاسگزارم زیاد خیلی زیاد
بنام خدا
دورود بر شما
حقیقتی زیبا و راست را نگاشتید دورود بر شما و سپاس دستتان درد نکند و خسته نباشید
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی.
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم، سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی!
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم، صبحانمو آماده کردی و برام آوردی، پیشونیم رو بوسیدی گفتی بهتره عجله کنی ، داره دیرت می شه.
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم، بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری بعد از کارت زود بیا خونه!
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم، تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی.
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نگاه کردی و خندیدی!
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی.
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم، در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم، من نامه های عاشقانه ات رو که پنجاه سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود!
وقتی که 80 سالت شد، این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری، نتونستم چیزی بگم فقط اشک در چشمام جمع شد،
اون روز بهترین روز زندگی من بود، چون تو هم گفتی که منو دوست داری!
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه مندی
و چقدر در زندگی برایش ارزش قائلی...
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
او دیگر صدایت را نخواهد شنید!
مرحبا به دختر با نجیب ایران زمین
بــــــــدان
"حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود
تنهایی ام را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته
ارزان نمی فروشمش
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــرکس نمی سپارمش
ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــایی نیست
من یک زنم
نوشته خانم تنگدست، مدتی مرا به فکر فرو برد. سپاسگزارم
http://amp1587amp1585amp1587amp1662amp1585amp1583amp1607.gegli.com
جمعه 26 اردیبهشت 1393 4:42:37 PM
Likes 1در هياهوي زندگي دريافتم چه دويدن هاي كه فقط پاهايم را از من گرفت و چه غصه هايي كه فقط سپيدي مويم را حاصل شد در حالي كه قصه اي كودكانه بيش نبود.....دريافتم خداي هست اگر بخواهد ميشود و اگر نه.....نميشود
بدترین احساس زمانی است که خودت هم می فهمی که از خدا دور شده ای
گاهی اگه همه ی دنیا رو به پات بریزن و تمام شهر زیر پات باشه …
تو میخوای که به آسمون زل بزنی و بگی : مهمون نمیخوای؟؟.................
در جلسه امتحانِ عشق من ماندهام و یک برگۀ سفید! یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی.. درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود! در این سکوت بغضآلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند! و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد! عشق تو نوشتنی نیست.. در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم! وقت تمام است. برگه ها بالا |
هنگامی که از مادر زاده شدم صدایی به گوشم طنین افکند
که میگفت.....
تاآخرین لحظه زندگی باتو هستم..
ازاو پرسیدم توکیستی...
گفت من غم هستم...
آن زمان طفلی بیش نبودم ومعنی واژه ی غم را نمی فهمیدم
وفکر میکردم که غم عروسکیست که میتوانم با او بازی کنم
و حال که بزرگ شده ام و مفهوم برام خیلی روشن شده است..
فهمیدم که من عروسکی هستم بازیچه غم....
... بیائیم ، شبهای قدر را بیائید قدر بدانیم
هفدهم ربیع الاول-ولادت پیامبر اکرم (ص) و امام جعفر صادق ع
محرم : ماه عزای اشرف اولاد آدم است
عید سعید فطر بر تمام مسلمانان جهان مبارک باد
happy valentines day... روز عشاق
!!! ...سکوتم را به باران هدیه کردم
!!!... عزیزتر از جانم بی تو زندگیم چه خالیه
... مـن بـا تـو عـاشـق تمــــــــــام سـال مـیـشـوم
1186293 بازدید
19 بازدید امروز
103 بازدید دیروز
1253 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian